یکی از بزرگترین چالش های زندگیت و زندگیم
مامان جون، امروز یکی از سخت ترین روزهای زندگیم بود شاید اون روزی که خودم سپردمت تو مهد کودک دست سارا انقدر برام سخت نبود که امروز.... امروز(94/01/17) روزیه که قراره از کلاس سارا منتقلت کنن کلاس فریده جون تو از بچگی بعد از من سارا رو شناختی و اونو به عنوان مادر دومت قبول داشتی. حالا اونقدر بهش وابسته شدی که حتی بعضی وقتا از بغلش کنده نمیشی بیای بغل من انقدر به سارا و بچه های کلاست عادت کرده بودی که کل تعطیلات عید بهانه آرسام و آرمان رو میگرفتی. عزیزم میدونم که خیلی برات سخته ولی امیدوارم که هر چه زودتر به شرایط عادت کنی و خودت رو وفق بدی.میدونم که خیلی قوی هستی عزیزم. اینو بدون که بعضی وقتا از خودم و از این زندگی من...
نویسنده :
مهسا کاظمی
12:17