هفت تا ده ماهگی
مامان جون،
خیلی وقته که فرصت نمیکنم بیام و ازت بنویسم. ولی امروز دیگه طلسمو شکستم.برات بگم که خیلی تنبل تشریف داری(شوخی کردم). آخه خیلی دیر چهار دست و پا راه افتادی.اولش مثل آدم کوکی راه میرفتی.فکر کنم چون دستت شکسته بود میترسیدی بذاریش رو زمین.
وای شیطون مامان.از وقتی که چهار دست و پا راه میری، میتونی از لبه میز و مبل بگیری و راه بری. برای همین هم دسترسیت به همه چیز بهتر شده.دیگه کشویی نیست که از دست توی شیطون بیرون نباشه. هر چی کفیر و ملاقه و سی دی رو کف اتاق ولو شده. بعضی وقتا با فریاد میری سمت بوفه و با کف دست میکوبی به شیشه اش. وای یعنی میخوام بمیرم از ترس.
جدیداً دقتت رو کارها خیلی زیاد شده. سعی میکنی با زیرکی به اون چیزی که میخوای برسی.همه چیز رو از بالش گرفته تا آشغالهای روی زمین میذاری تو دهنت. همش باید بهت بگم نکن، نکن واااااای جدیداً یه کار جدید هم یاد گرفتی، هزچی که بهت بر میخوره قیافه بغض الکی میگیری.منم اون لحظه نمی تونم خودمو کنترل کنم و میزنم زیر خندهخلاصه که خیلی بامزه ای.