بعد از مدت ها
واااااای باراد قشنگم، خیییلی وقته که نیومدم چیزی بنویسم ازت. حیف، راستش هم خیلی سر مامان شلوغ شده و هم پسوورد نی نی وبلاگ رو یادم رفته و با هزار دردسر موفق شدم بیام و ازت بنویسم.
بگذریم ..... امروز 98/05/20 هست. شما 6 سال و 4 ماهه هستی و صاحب یک خواهر گوگولی مگولی 10 ماهه هستی😍
خیلی بزرگ شدی، بعد از تولد دلبان یهو انگار وارد یه مرحله جدیدی شدی.هم اینکه وارد محیط مدرسه شدی از زمان پیش دبستانی و هم به دنیا اومدن خواهرت باعث شده خیلی منطقی باشی.هرچند که قبلا هم بودی❣️
هر کی بهم میرسه این روزا، اولین سوالی که میپرسه اینه که رابطه باراد با خواهرش چطوره؟ حسادت نمیکنه؟🤔
بعضی وقتا نمیدونم چی بگم.اگر بگم تو بیشتر از من مواظب خواهرت هستی میگن اغراقه
اگه بگم حتی وقتایی که من خسته و عصبی ام تو آرومش میکنی و براش لالایی میخونی که دیگه هیچی.
خلاصه که یه آااااقای تمام عیاری پسرم😍
الان که 10 ماهشه و میتونه یه کم باهات بازی کنه با خیال راحت میتونم بشینم و بهتون نگاه کنم که چقدر با عشق باهم بازی میکنین و ازتون انرژی بگیرم.
بابا یه کمی این روزها درگیره کاره و بیشتر ما سه تا باهم وقت میگذرونیم.
چون تابستونه و من روزها سر کار هستم عمه ملیحه پیش شما و دلبانه و عصرها معمولا به پارک و تفریح و گردش میگذره.
روزهای تعطیل هم که بابایی مهربون ما رو میبره گردش و حسابی بهمون خوش میگذره.
یک ماه و نیم دیگه میری کلاس اول و دلبان هم میره مهد کودک
اسم مدرسه ات نیکان هست و توی گوهردشته
مدرسه ات و دوستات رو خیلی دوست داری و برای رفتن به مدرسه لحظه شماری میکنی
کماکان با سارینا خیلی خوب بازی میکنی و دوستای خوبی هستین.
این روزها تقریبا ماشین بازی فراموش شده و تمام هوش و حواست شده شهرسازی و ساختمون سازی و سیم برق و اینجور چیزا💞