باراد عزیزم، یکی از اصلی ترین مسائلی که من با تو داشتم و خیلی طول کشید تا قلقت اومد دستم مسئله خوابیدنت بود. از همون روز اولی که از تو بیمارستان اومدیم خونه (شاید کسی باورش نشه) ولی خوابت سبک بود.طوریکه وقتی تو خونه کوچیکمون میخوابوندمت و مشغول هر کاری میشدم، بلافاصله از خواب میپریدی و دستات دوتایی میرفت بالا.برای همین هم من مجبور بودم تمام مدتی که تو میخوابیدی ساکت بشینم یه گوشه تا بیدار بشی .عزیزم چه روزهایی بود.ولی چون خیلی کوچولو بودی دوباره خوابت میبرد.چون هنوز نمی تونستی جایی رو ببینی. ولی وقتی رفته رفته بزرگتر شدی، بر خلاف نظر بزرگترها که هی میگفتن به سر و صدا عادتش بده، عادت میکنه. عادت که نکردی هیچ... بدخواب تر هم شدی. حالا وق...