بارادباراد، تا این لحظه: 11 سال و 5 روز سن داره

باراد مامان

یادگیری

مامان جون، جدیداً کارهای جدید یاد گرفتی.هر کی میره حموم پشت سرش گریه میکنی که تور رو هم ببره.پرت کردن اجسامو یاد گرفتی.رو یخچالی ها همیشه کف آشپزخونه است از دست تو پسر شیطون تازگی یاد گرفتی رو شونم بخوابی. البته بعضی وقتها کماکان بدخوابی. برای گرفتن وسیله ها و اسباب بازی هات تمرکزت بیشتر شده.نخ ها و مارکهاشونو با دو تا انگشت میگیری و نگاه میکنی. ...
10 آذر 1392

ششمین دندون

باراد عزیزم، امروز دندون ششمت هم تیغ زد.مبارکت باشه قشنگ مامان.الهی برای بمیرم که درد میکشی تمام لثه هات تاول زده. دیروز دهنت رو محکم کوبوندی روی شونه چند دقیقه بعد دیدم لبات ورم کرده آخه مامانی چرا مواظب خودت نیستی.خوب نکن دیگه یه بار دیگه هم از شدت خارش دندونات قاشق چایخوری رو کرده بودی تو دهنت تمام لثه هاتو باهاش بریدی تازه وقتی هم که میخواستم قاشق رو ازت بگیرم گوله گوله اشک میریختی ...
10 آذر 1392

هشت ماهگی

پسر گل مامان، تو هشت ماهگی خیلی دقتت رو کارات بیشتر شده، کارای جدید یاد گرفتی.موهای مامانو شونه میکنی وقتی بهت میگیم الو، هرچی دم دستت باشه میذاری رو گوشت واایییییییی یه چند روزی هست که خروسک گرفتی، هوا هم که کثیفه هی سرفه هات بیشتر میشه برای همین هم یه روز که هوا خیلی بد بود و مهد کودک هم تعطیل بود، برای اولین بار گذاشتیمت کرج پیش مامان مریم، انگار خیلی بچه خوبی بودی عاشق وسایل سیم دار مثل شارژر موبایل و سیم تلفن و ... هستی. جدیداً وقتی صبح ها می برمت مهد کودک نمی خوای بری بغل خاله شهناز.با چشمای قشنگت میخندی که دل منو ببری و من از پیشت نرم. الهی بمیرم برات.کاش شرایط طور دیگه ای بود ...
9 آذر 1392

اولین باری که موهاتو کوتاه کردم

پسر قشنگم، موهات خیلی بامزه است. از وقتی شروع کردن به سیخ سیخ شدن، همه میگفتن باید قربونی بدی تا این سیخ سیخی ها بخوابه، یا میگفتن باید ببری موهاشو کوتاه کنی.ولی من دوست نداشتم موهاتو کوتاه کنم.وای وقتی از حموم می آوردمت و موهات خشک میشد.خیلی بامزه بود انگار پوش داده بودنشون ولی پشت موهات انقدر بلند شده بود که به خاطر نازکی هی گره میخورد. تا اینکه روز سه شنبه 14/08/92 در حالی که بغل بابایی داشتی با آهنگ ماشینت میخندیدی، پشت موهاتو کوتاه کردم.همشونم نگه داشتم.بعداً که بزرگ شدی بهت نشونشون میدم. ...
18 آبان 1392

دست ها ی کوچولوت

الهی من قربون اون دستای مربعی کوچولوت بشم که همه میگن مثل دستای بچگی باباته چند وقتیه که یاد گرفتی صورت منو لمس کنی. موقع شیر خوردن یا وقتی که برات لالایی میخونم با دستات صورتمو لمس میکنی، بعضی وقتها دستتو میکنی تو چشمام. وای که چه لذت بخشه این کارات مامانی یه چند وقتیه که وفتی که پیشتم مدام  برمیگردی پشتت منو نگاه میکنی و میخندی.یا وقتی داری با اسباب بازیهات بازی میکنی یه دستتو میندازی دور دست من که نکنه از پیشت برم. احساست به بابا هم خیلی بیشتر شده.موقع خواب دستتو میذاری زیر چونش و آواز میخونی و میخوابی.خوب بخوابی عزیز مامان ...
18 آبان 1392

خواب...

باراد عزیزم، یکی از اصلی ترین مسائلی که من با تو داشتم و خیلی طول کشید تا قلقت اومد دستم مسئله خوابیدنت بود. از همون روز اولی که از تو بیمارستان اومدیم خونه (شاید کسی باورش نشه) ولی خوابت سبک بود.طوریکه وقتی تو خونه کوچیکمون میخوابوندمت و مشغول هر کاری میشدم، بلافاصله از خواب میپریدی و دستات دوتایی میرفت بالا.برای همین هم من مجبور بودم تمام مدتی که تو میخوابیدی ساکت بشینم یه گوشه تا بیدار بشی .عزیزم چه روزهایی بود.ولی چون خیلی کوچولو بودی دوباره خوابت میبرد.چون هنوز نمی تونستی جایی رو ببینی. ولی وقتی رفته رفته بزرگتر شدی، بر خلاف نظر بزرگترها که هی میگفتن به سر و صدا عادتش بده، عادت میکنه. عادت که نکردی هیچ... بدخواب تر هم شدی. حالا وق...
18 آبان 1392

شروع ماه هشتم

قشنگم، با شروع ماه هشتم چون میتونستی راحت بشینی ،با اسباب بازی هات خیلی بامزه بامزی میکردی. یه اسباب بازی داری که یه کرم کوکیه  با اون دستای کوچولوی قشنگت از دم کرمه میگرفتی و برای چن دقیقه خیره میشدی به چشمای کرمه.آخ که چه خوردنی بودی با اون آب دهن آویزونت وقتی می ایستی یه کم سفت تر شدی. بعضی وقتها از موهای سر من میگیری و بلند میشی که وایستی.یعنی دیگه مو رو کلم نمونده. تو این ماه میتونم توی سوپت سبزی هم بریزم.مزه گشنیز رو خیلی دوست داری.بعضی وقتها بابا و عمه محبوبه کلی جلوت میرقصن تا غذاتو بخوری. راستی روز 12/08/92 دوندون بالاییت هم تیغ زد.هوراااااااااااااااااااااا ...
15 آبان 1392